میخاستم . که درایوانی دلنشین ،درپرده نشینم. و نور آفتاب برتن نورخواهم بتابه. که نگاه نامحرم و ازم بگیره. که وقتی دلم تو اسمونا سوار بر موج ابرا ،شبیه سورتمه سوارا .میره به ناکجاها محو  تماشای

خط پروازم بشه. کوچیک میشم از نظرش ، ارتفاع عیش مو بچشه. محرم رازهای تماشاگه رازم


میخامت . عزیزترینم. 

دیگه ازخودت خودتو میخام م

همه کتابهایی که کلامتو بفهمم رو جمع کردم. بخونم. اما سوادم تویی. سرمه چشمانم تویی . نور و روشنایی دیدگانم ی .

همه زیبارویان عالم ، نگینی ازتاج سرت. 

شاهی تصورت کنم . با حریمی و بارگاهی باشکوه. . که ذره ای .خاک راه قدم بزرگانی که شرف حضور پیدامیکنند و گرد قدمهایشان، سرمه چشمانم. که یواشکی شاید .نگاهی از سر لطف و بخشایشی .به من نادان .بیچاره تنها . که تنها چاره ام . تنها سرانجامم . تنها امیدم . همه چیزم . توییی .

((که من نبودم که تودردلم نشستی .)) دلم فقط تورو میخاد .

کجاست نشان خانه ات . ایا مستان ازخود بیخود می نخورده را به دیوان خود راه میدهی تا محو جمال تو شوم. خود تو شوم.   پهلوان بی نام و نشانی شوم و زنجیر از پای سرنوشت بگشایم . تاباتو رقم زنم تمام هستی ام را . 


امروز داشتم برای دختر نازدانه، میشمردم. که هرچی خاستم . بهش رسیدم‌ . با خدای بزرگ دوستم. دوستم داره. .وسط همه خوشحالی ام . یه هو دلم تنگ میشه. برای بزرگوارانی که با خدای بزگ دوست ترن. بزرگترن. حریم سلطانیشون به حرم دوست نزدیکتره. . حیف که نمیشناسیمشون. خییلی 

دوستم . خاب دیده که سر مزار شخصی گمنام که ضریح سبز ساده ای داشته. حمد و سوره میخونده‌ . . اخ 

چقدر دلم میخاد بدونم . کیه. 

میخام. دور از قیل و قال ادما . زنده باد مرده بادشان، کنار یه درخت تنها در سایه کوهی . به خاک سپرده بشم. که عزیزانم اونقدر خوشبخت  بشن که یاد من و فراموش کنن.


سلام 

چون وبتون فعال نیست. نمیتونم به راحتی نظرتونو پاسخ بدم. ببخشید. از حسن توجه ت ممنونم .

اره. کسایی که ازمون میترسن. همونایی ان که درجایگاه که استعداد و توانایی شو داشته باشن و سزاوارش باشن . قرار نگرفتن ،هیچ ، ازاون جای گاه سواستفاده هم کردن‌ . نمیپذیرم. ازتون که قضاوت کرده باشم. اره بغض دارم ناراحتم . من با کسایی که نون سفره مو یدن. کاردارم‌ . از ۲۴ساعت حداقل ۱۷ساعتشو کار کردیم . با تدوین کنندگان و قانون گذاران کاردارم. با نظام متفاوت پرداخت . با بی عدالتی . کارمم اینه . که حق مو میخام‌ . نمیدونم چرا تا یکی زبون به طلب حق باز میکنه‌ . سعی در تفسیر ش دارین. خیلی ساده میشه درکنارهم قرار بگیریم. باکسب آگاهی نسبت به حقوق خودمون و دیگران . مثلا . 

حق من به شما . مخاطب عزیز .یه دوست

امکان برقراری راحت ارتباط و اشنایی باشما. اینجا دفتر خاطرات منه. که براحتی منو میتونید بشناسید. اونوخت. پس من چی ؟  


صبحتون به خیر 

عید سال میلادیتون مبارک 

داشتم داستان حضرت موسی و گوساله عامری رو از زبان حضرت مولانا میشنیدم‌ . 

یاد خودمو و مردم و این زمان افتادم .

سال ۲۰۲۰ هم رسید . 

سالی که وظیفه داریم خودمونو برای کسب اگاهی های تازه ونو آماده کنیم. . 

وقتی به کرات دیگه و ابعاد دیگه پا میزاریم. باید خودمونو به آگاهی هایی ویژه هم  مجهز کنیم . 

اگر نه ماهم قوم سامری و  گوساله پرست میشیم . 


ما ترسناکی م 

میدونی چرا ازمون میترسن ؟

چون بیرحمانه راست گوییم 

چون بی بهانه مهربانیم 

چون طمع و حسادت و بغض و کینه و نفرت و دودلی و شک و بزدلی نداریم. 

دروجودمون کمرنگ کردیم. ریا و تظاهر رو 

چون بی دریغ برکوهها حتی میدرخشیم. 

چون خورشید نشان یم . عزیزم 


نازدانه دردانه عزیز دل م درهجوم هجمه تحقی و خشونتی که از چشم تنگ نظران و دهان یاوه گویشان به سمتت روانه اس .آرزو میکنم یادت بمونه کی هستی و چه استعداد هایی داری . خودتو .خود نازنین بی نظیرتو ازیاد نبری . و من شاید رسالتم اینه که یادت بیارم. گلم
سلام صبج به خیر به عادت و تکرار .لبم خندان است و چهره گشاده برروزگار . اما ازدلشکستگی دردانه دخترم دلم شکسته . آخر حسودان و تنگ نظران موفق شدن دلشو بشن راستی چرا ؟ دختر و پسری که هرروز با تغییر شب وروز با یکی ان . کسی کاری به کارشون نداره . اما به محض جاری مهر خالص و بی ریایی شکل میگیره ، همه سنگ وکلوخ ذهن بیمارشونو سرراه مانع میکنن . اینو البته من میدونم که مهر ازلی مهری که قراره بمونه .
اینجا یه دنیای کوچیک باشه‌ . برای من . منی که توش خودمو ببینم . تحسین کنم. زیبا ببینم. منی که دردنیای بزرگ ترا ‌ همیشه.یکی پیدا نشد که بهم بگه . پس خودت چی بهم بگه چقدر خوب بودم. چقدر تلاش کردم که آدم بمونم. .بگه بانوی زیبای صبور خوش رفتار بیریا .که میبخشی خودتو و همه رو ‌‌ شما چی از واقعیت آدما میدونی آخه ‌ پسرجان ‌ خودت هم یه جایی برای خودت بساز . کوچیک و دلنشین که توش فقط خودتو ببینی و پیدا کنی
آنهمه فریاد آزادی زدید فرصتی افتاد و زندانبان شدید. سلام ای رحم کننده ترین رحم کننده.ها سلام ای دوستان گرامی صبح داشتم فکر میکردم. در صبح روز تحقق فلسفه صلح و آزادگی بشر برای شهرم کرمانشاه چکارمیشه کرد. اول از کجا میشه شروع کرد باز یافت ابهای سطحی بعد باران درس کردن فاضلاب کوتاه کردن دست ازخزانه و بستن سوراخ موشها ازکندوی سفره مردم ان
درپس پرده عالم ظاهر حکمرانی. میکنه پر عدل و و مهربانی. درقصری ااراسته و چیده در هر زیبایی. و ملکه ای و شاهبانویی. که در سر خواب. زیباتر شدن هرروز میبیند همه رعایا و دولتمردانش. هرکدام در اکسییر جذبه وشکوه پادشاه، شبیه ارتب و شاهنشاه کوروش بزرگ. هرکدام وظیفه خودشونو به خوبی انجام میدن. فکرنکنید قصه میگم. حقیقتی آغشته در پس واقعیتهاس. منتها ما صبور و منتظر نیستیم. وگرنه در دل پیشامدها
درونم. مانند انفجار تقسیم سلولی، تبدیل به هزاران ذره میشه درجای جای خاک میهنم. ازگذشته های دورش تا حال حاضر و تصویری لرزان ازاینده لرزان از لغزیدن قطرات باران اشک همه خشونتهایی که درحق هم روا داشتیم. همه مهری که به هم ورزیدیم همه وداعی که عاشق معشوق ها درلحظه های آخر وصال باهم داشتن. همه رنجها و ناکامی های زمینیان کاش میشد دونست. که باماهیت. شهاب سنگ. یا فرا زمینی.
من عاشق طبیعت و هرآنچه که داره و عاشق همه موجودات م. رابطه بین انسان و طبیعت رو کشف کردم. هرکنش و واکنشی در طبیعت برپایه و شباهت ی ازخمیرمایه اندام زن و مرد آفریده شده. و هرچه زیبایی و عظمت و شکوه. میبینم. درنظرم جلوه کوچکی از زیبایی و عظمت و شکوه آفریننده بی همتایمان هست. هیچ قدرتی رو بالاتر از او نمیبینم. باهاش نرد عشق باختن یه که حضرت مولانا میفرماد. خنک آن بازی که بباخت هرچه بودش.
وقتی نادانی خودمو در قالب دهن پرکن تعصب و غیرت و مردانگی و آبرو و سنت های پوسیده قایم کردم. دخترم رو هرلحظه از برادر و پدر ترساندم دیگه چی باقی میمونه . ممنونم از معرفی کتاب بی نظیر . دیگه دنبال موفقیت نمیتونم باشم. نی گرفتم به سمت اکسیژن
درکتاب قلعه و قلندر دارم سخنان پایانی این حکیم فرزانه رو میخونم. اصلا نمی‌فهمیدند چی میگه و به تازیانه نادانی و نفهمی شان .دنیا را ازبرکت تابش این خورشید شرقی محروم کردن که این هم البته حکمتی و رازی از رازهای ازلی است. جالبه ایشان کرد بوده
هرطور شده بهش می رسه. به گواهی انرژی و رنج صادقانه ام ذخیره درحافظه زمان،عاشقانه خواستم و رسیدم. باوجود بیماری و ضعف .اما زمزمه باران پشت پنجره خیلی هوس انگیز تر از همیشه منو به زیر خودش کشوند. تصور کردم چون تعطیله . زامبی های شهر خوابن. به همین دلیل هنزفری نزاشتم. و باز اذیت شدم. و عصبی . از ادامه راه منصرف شدم و با چیزایی که لازم داشتیم به خونه برگشتم. خیس خیس شدم . بارانی هم تاب نیاورد و مجذوب قطره های باران شد .
سلام‌ صبح من با پیاده روی آغازشد. کمی آب میوه خوردم و حرکت کردم. موبایل هم نبردم روز قبل سگی اومد طرفم و هنزفری مو به فنا داد. مث آدم روی دوپا بلند شد و صورتشو به صورتم مالید جلوتر از یه مغازه دار خواهش کردم آب ریخت رو دستم و دستو صورتمو شستم رفتم .تا مصدق .پونه برا مادر چیدم. و بردم بهش دادم. چقد پیاده روی خوبه .خیس عرق شدم. دلتنگ یار نادیده مم که همه جا باهامه. و این همراهی ش رو خیلی دوس دارم.
دانشگاه شریف به محاصره کامل دستگاه‌های امنیتی درآمده موج اخراج اساتید؛ اتفاقی است که در هفته‌ها و به خصوص روزهای اخیر به شکل گسترده‌ای از دانشگاه‌های مختلف کشور شنیده می‌شود توسعه ایرانی: موج اخراج اساتید؛ اتفاقی است که در هفته‌ها و به خصوص روزهای اخیر به شکل گسترده‌ای از دانشگاه‌های مختلف کشور شنیده می‌شود؛ مهدی خویی از دانشگاه علامه طباطبایی،آذین موحد از دانشگاه تهران، علی شریفی زارچی از دانشگاه صنعتی شریف، رهام افغانی از دانشگاه شهید بهشتی، آمنه عالی و
"دلبسته به یک ثانیه دیدارِتو بودم این عمرکه بی حوصله ناچارِتوبودم تونازترین حادثه در زندگی من من شاخ ترین عاشق بی عارِتوبودم تاآخرِ بی حوصلگی شعرنوشتم هرشب که توخوابیدی وبیدارِتوبودم هرثانیه آتش زده ام پیرهنم را من ریزَعلیِ سخت فداکارِتوبودم هرفتنه که کردی تو، مراحصرنمودند من ِ خسته زِ افکارِتوبودم بارایت یک فاجعه رفتی و دریغا یک عمر غریبانه گرفتارِتوبودم توشاه ترین پهلویِ حادثه بودی من فاطمیِ خسته زِ دربارِ توبودم ای کاش فراموش شود بینِ من وتو آن
تنهایی مرموز دامنه های کوه دور ازخانه. دورترین دور بی انتهای افق تن کشیده روی بستر مواج دریایی ازموجهای بیتاب . چسبیدن کنه وار پیچ‌کهای خزه دار شبنم گرفته مرطوب و لزج جنگل که پای رفتنت رو کند میکنه و تورو تو خودش میکشه . مث آغوش تند عطرعطش تند معشوقی خشن اما این ، اصن یه چیزی بود . بهم یه چهره ای نشون داد که اون لق لق اسپورت نامناسب پاهام و پوشش بی حفاظ تنم و موهای آشفته روی شونه هایم که انگار مسابقه گیس کشی بود .
وقتی پیشی مون پشت پنجره میشینه و بادقت گنجشکای تپل و گرد نشسته روی درخت مو رو تماشا میکنه ، یاد خودم می افتم که ساعتها پشت پنجره گذروندم. یه جوری م درونم انگار یخ کرده و برفی شده چهره ناب احساس م . یادمه یه زمانی خیلی همه چی رو جدی میگرفتم اما هیچی جدی نیس . واقعا نیس . انگار پوچ ه همه چی . و هرچیزی مث آب اپلای انگشتانم میچکه. ازفامیل دورشدم. جالبه . دلم برای هیچکی تنگ نمیشه و هیچ خاطره ای مث دختر وبریت ضمیرمو روشن نمیکنه اون معجزه چی خواهد بود

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دفتر فنی مهندسی بهسازان شمال آموزش برنامه نویسی|سئو و طراحی سایت کامپیوتر دانشجو یزد بهترین سایت طراحي و معماري فلات Annanra7 CaNt خانه هوشمند پارمیس مجله طراحی سایت 21